در هنر اسلامي نظريه پردازي نداريم

نويسنده:دكتر حسن بلخاري
هنر در انديشه اسلامي همواره در ذات خود امري ديني بوده و در پرتو آن پديد آمده است، حال آنكه اين ديدگاه با مفهوم غربي آن متفاوت است. اين تفاوت ديدگاه در بسياري از امور نظري وعملي به وضوح مشاهده مي شود.
در هنر اسلامي، هرچيزي در اين عالم آيه و نشانه اي است براي رسيدن به حقايق برتر. بنابراين، تفكر در باب هنر اسلامي نيازمند شمول انديشه بر تمامي حوزه هاي معرفتي اسلامي است. به عبارت ديگر، هنر در اسلام به عنوان مقوله اي جدا و منفك هرگز تحقق نداشته است. بنابراين، عناصر و مؤلفه هاي زيبايي شناختي آثار هنري اسلامي از ويژگي هايي برخوردار است كه كاملا با ملاكهاي علم استاتيك غربي متفاوت است. از اين رو، در انديشه اسلامي بحث از زيبايي شناسي نيز با آنچه مد نظر غرب است، تفاوت مي كند.
دكتر حسن بلخاري، رئيس پژوهشكده هنر، در گفتگو با «كرسي نيوز» به بررسي مفهوم هنر در انديشه اسلامي، وجوه تمايز آن از هنر غربي و نظريه پردازي در اين عرصه، پرداخته است.
** براي جواب به اين سؤال، بايد ابتدا قلمرو نظريه پردازي مشخص شود. اين قلمرو مي تواند شامل نظريه پردازي در هنر غربي و اسلامي شود. بنا به اينكه ماهيت كرسي هاي نظريه پردازي در جهت توليد نظريه هاي اسلامي و بومي در ساحت تمدن ايراني - اسلامي است، از موضوع نظريه پردازي در تاريخ هنر غرب صرف نظر مي كنم. ضمن اينكه بر اين نكته نيز واقفيم كه در قلمرو آن تاريخ، با يك عرصه فعال در نظريه پردازي روبرو هستيم. نظريه پردازي در عرصه هنر از 2600 سال پيش با انديشه افرادي مثل گرگياس شروع مي شود. افراد برجسته آن افلاطون و ارسطو هستند، بعد به فلوطين و نوافلاطونيان و در انتها به روزگار مدرن مي رسد كه در اين برهه نظريات مختلف و متفاوتي در اين زمينه مطرح مي شود. تا قبل از اشخاصي نظير بومگارتن و بعد كانت، نظريه پردازي تنها در عرصه فلسفه انجام مي پذيرفت، زيرا از مقوله نظريه پردازي هنر نيز به عنوان بحثي فلسفي ياد مي شد. بعد از اين و در دوره بعدي است كه نظريه پردازي در هنر حيطه اي مستقل تلقي مي شود. اين مسأله در غرب بسيار طولاني و مفصل است، اما شايد چندان ارتباطي به نظريه پردازي نداشته باشد. البته، اين ربط نداشتن مطلق نيست؛ يعني ما حتي اگر در عرصه نظريه پردازي «هنر بماهو هنر» شاهد اين باشيم كه دوره جديدي در هنر ايران درباره آراي هايدگر شكل مي گيرد، در راستاي حمايت از تضارب آرا از آن پشتيباني مي كنيم. گاهي اوقات براي تقويت بنيانهاي تئوريك هنر بومي، استفاده از بنيانهاي تئوريك غربي كه با مسائل هنر بومي مجانست دارد، لازم است. اما محور مهم، نظريه پردازي درعرصه هنر اسلامي است. سوال مهمي كه اينجا مطرح مي شود، اين است كه آيا نظريه و نظريه پردازي در عالم هنر اسلامي وجود دارد يا وجود ندارد؟ بنده جواب مختصري به اين سؤال عرض مي كنم: ما در عرصه هنر اسلامي نظريه و نظريه پردازي به صورت جدي،مدون و كلاسيك نداريم. اين نكته نتيجه تحقيقات بنده درباره اين مسأله بوده است.در طول تاريخ آرا و انديشه هاي مختلف اسلامي، نظريه هاي نه در سطح ماهيت هنر، بلكه در عرصه فلسفه پيرامون اين مسأله آورده اند، كه ما بعضاً از همانها براي شرح آثار هنري اسلامي مان يا براي تدريس در كلاسهايمان استفاده مي كنيم. ولي هيچ كس نمي تواند ادعايي در مكتب هنري بودن اين اطلاعات پراكنده داشته باشد و آنها را به عنوان نظام فلسفي هنري تبيين نمايد. نبود نظريه پردازي در اين زمينه، دلايل متعددي دارد كه بنده در اينجا به چند مورد اشاره مي كنم.وقتي هنر در قلمرو نظريه و نظريه پردازي مطرح مي شود، عناصري از آن برجسته مي شود كه به نحوي ماهيت نظري دارند. به طور مثال، يك اثر هنري به صرف اينكه اثر هنري است، نمي تواند وارد حيطه نظريه پردازي هنر شود. مثلاً هنگامي كه بحث از چيستي هنر، عناصر ذاتي هنر- نظير خيال، صور ازلي و...، تاثيرات هنر و آثار هنري در زندگي اجتماعي انسان و در تربيت ديني وي، تاثيرات هنر در دور افتادن يا بر عكس، پيوستن انسان به اخلاقيات مطرح مي شود، وارد قلمرو نظريه پردازي هنري مي شويم. يا هنگامي كه به طور مثال بحث از اين مي شود كه آيا هنر تقليد از بيرون است يا ترجماني از درون، يا اينكه اثر هنري فارغ از مطابقت با سنتها و قواعد و صرفاً به خاطر پذيرش عرف هنري، اثر هنري تلقي مي شود، پاي نظريه و نظريه پردازي درعرصه هنر به ميان كشيده مي شود. مثلاً بحث از ماهيت خيال و اينكه آيا خيال وجود دارد يا متخيله، و يا اينكه در خلق اثر هنري ضبط صور از عالم بيرون دخيل است يا تصرف در صور،بحثي است كه از زمان افلاطون و ارسطو وجود داشته است. در نوشتارهايي تفصيلاً نگاشته ام كه مثلا در عرصه فلسفه چه موضوعاتي در مورد خيال و تخيل به عنوان جنس ذاتي هنر وجود دارد. در باب پيشينه تاريخي اين تمايز ميان خيال و تخيل، بايد گفته شود كه شخص تمايز گذارنده «ساموئل كالريج» غربي متعلق به دو قرن پيش نيست، بلكه ابن سينايي است كه چندين قرن قبل اين تمايز را در كتاب شفاي خود به كار مي برد. ابن سينا بر خلاف فارابي و كندي و ارسطو كه يك قوه را - تحت عنوان خيال- براي قواي باطني نفس قرار داده بودند، به دو عنصر خيال و تخيل قايل است. اين موضع استدلالي ابن سينا مي تواند تحت عنوان نظريه پردازي در عالم اسلامي تلقي شود. قلمروهايي كه ذكر شد، پاي فلسفه و نظريه را در عالم هنر باز مي كند.
** بين فلسفه و نقد ارتباط متقابلي وجود دارد، به طوري كه وجود اين دو در هم تنيده است و يكي بدون ديگري وجود ندارد. اين مسأله به صورت آشكار در تاريخ غرب نمود پيدا مي كند. نقدها عموماً با نظريه ها همراهند و نظريه ها نيز پيوند مستقيمي با هنر دارند. در تمدن اسلامي اين زاويه تئوريك نسبت به هنر وجود نداشته است و فلاسفه و نظريه پردازان دست به نقد آثار هنري نزده اند. هيچ كدام از آراي فلسفي فلاسفه در خدمت هنر نبوده است. مثلا ًدر عالم اسلام، مقوله خيال در عالم فلسفه بحث مي شده است، در حالي كه در غرب اين مقوله به عرصه هنر كشيده شده است. يكي از دلايلي كه مانع رواج نقد در هنر اسلامي شد، اين بوده است كه اثرات هنري با اينكه زيبا بوده اند، اما جنبه كاركردي داشته اند نه تزييني. اين نگرش عملاً فضايي براي نقد نمي گذاشته است.
** براي تدوين مكتب و فلسفه هنر اسلامي بايد از ابتدا شروع كنيم. من اعتقاد دارم در طول تاريخ گذشته به دليل طرز نگاه خاص و نوع انگاره هاي اسلامي مان، چندان تلاشي در جهت تدوين و تكوين يك مكتب هنري نكرده ايم. آرايي هم كه در باب مسائل بنيادي هنر- نظير مسأله خيال يا عالم مثال موجود بوده، در جهت تأييد گزاره هاي كلامي بوده است. به فرض، ملاصدرا هنگام بحث از خيال، به دنبال تعيين تاثيرگذاري آن در بحث نبوت است، نه توضيح آن به عنوان مبحثي هنري. نظر بنده تشريح مي كند كه ما در تاريخ فكري خويش مباحث تئوريك در باب بنيانهاي ذاتي هنر داريم، اما اين نظريه ها در خدمت هنر و فلسفه هنر نيست، بلكه در خدمت كلام و گزاره هاي كلامي است.
** كاركردهاي هنر در شرق و غرب متفاوت است. در غرب، ظرف 150 سال گذشته، نهضتي به وجود آمد كه محصول آن هنرهاي زيبا بود. اين نهضت هنر را «بماهو هنر» اثر دانسته و آن را از هرگونه تعهد- از جمله تعهد اجتماعي، سياسي، مذهبي و... - بري مي داند. اين مسأله در فرهنگ، سنتهاي نظري و فكري و تاريخ اجتماعي ما مشاهده نمي شود. هنر در زندگي انسان داراي دو وجه است؛ نخست اينكه اثر هنري بايد ماهيت كاركردي داشته باشد؛ يعني بخشي از نيازهاي انسان را مرتفع نمايد و صرفاً ماهيت تزييني نداشته باشد. اين ماهيت كاركردي هنر ناظر به هدف بوده و هدف آن برآوردن بخشي از نيازهاي انسان است. دوم، اثر هنري بايد ماهيت زيبا شناختي داشته باشد. بنابراين، مي توان گفت كه آثار هنري در عين داشتن نوعي كاركرد، باعث آرامش و تسكين رواني نيز مي شوند و روح زيبايي طلب انسان را ارضا مي نمايند. اين دوگانگي كاركردي هنر، برخاسته از دوگانگي روح و جسم در انسان است. پس هنر اولاً: رفع نيازهاي مربوط به زندگي عيني انسانها را بر عهده دارد و ثانياً: واجد جنبه اي زيباشناختي است كه ميل فطري انسان به زيبايي و جمال را برآورده مي كند. افلاطون در باب ميل به جمال انسان توضيح مي دهد كه چون خدا زيباست، جهان را زيبا خلق كرده است و چون انسان نيز آفريده خداست، ميل به زيبايي و التذاذ از آن در وي به وديعه گذاشته شده است.
** قبل از پاسخ به اين پرسش شما، خوب است اشاره كنم كه در تفكر تاريخي ما مفاهيمي به نام صنعت و صناعت وجود دارد كه فرق اين دو از لحاظ تلفظي و نگارشي «الف» است. اما اين حرف اهميت زيادي در تغيير معناي اين دو كلمه دارد. منظور از صناعت، ابداع است و خلق يك اثر هنري است كه اين خود، آيتي الهي شمرده مي شود. به همين معنا، در اين تفكر، انسان نيز به واسطه اينكه مصنوع خداوند است، اثري هنري تلقي مي شود. در عوض، صنعت به مفهوم توليد كالاهايي است كه انسان استفاده مي كند. اين كالاها در زندگي امروزي - به خاطر اينكه محصول كارخانه ها و كارگاه ها هستند- هنر و اثرهنري ناميده نمي شوند. اثر هنري، اثري است كه علاوه بر حفظ جنبه كاركردي خود، به نيازهاي عميق تر انسان نيز پاسخ گويد. به طور مثال، در سينماي امروز دنيا با دو نوع سينماي گيشه و تجاري و سينماي هنري و معناگرا مواجهيم. هدف از سينماي نوع اول، سرگرم سازي مخاطب است اما هدف از سينماي نوع دوم روبرو كردن وي با مسائل عميق فكري و وجودي است. سينماي نوع اول في نفسه مذموم نيست، اما تنها سينماي نوع دوم است كه به واسطه توان پاسخگويي به نيازهاي فطري و زيبايي جويانه انسان، مي تواند اثر هنري تلقي شود. جهان امروز به خاطر دارا بودن صنعت توليد انبوه، جايي براي هنر ندارد. لذا، به خاطر اين وضعيت، هنر به قلمرو معنوي و معنايي رانده مي شود. در دنياي امروز، صنعت به نيازهاي انسان در قلمرو كاركردها پاسخ مي گويد و در اين زمينه انسان نيازي به رجوع به هنر نمي بيند. به همين خاطر، هنر اكنون تجريدي تر و متعالي تر شده است. مثلاً يك اثر هنري در عصر حاضر فضايي را براي نيل انسان به عوالم باطني ايجاد مي كند و چنان ديالوگي بين مخاطب و هنرمند فراهم مي سازد كه از طريق آن درونيات و ادراكهاي هنرمند بر مخاطب متجلي شود. برجسته ترين وجه هنر در دنياي كنوني- كه مالامال از ازدحام، شلوغي، و كثرات است- فراهم ساختن مجالي براي تأمل دروني مخاطبان خويش است. مخاطب اثر هنري علاوه بر كسب التذاذ زيبايي شناختي از آن، به تمركز و دقتي مي رسد كه مي تواند از آن دريچه به عوالم باطني خويش نظر افكند.
يكي از مسائل مهمي كه در فلسفه هنر اسلامي مطرح مي شود اين است كه اثر هنري بايد به گونه اي رازآميز باشد كه هميشه مخاطب را به يك ادراك جديد برساند. اين اثر بايد لايه هاي معنايي متعددي داشته باشد تا مخاطب از كثرت رجوع به آن دلزده نشود، چه در غير اين صورت، اين اثر كاركرد معنايي نخواهد داشت و به زودي فراموش خواهد شد. به همين دليل، بنده معتقدم هنر اسلامي و ديني،هنري است كه نظر ناظر را برانگيزد و ناظر را درگير خود كند و وي را به تامل وادارد.
به عنوان نتيجه مي توان گفت، كه در دنياي حاضر، صنعت وظيفه تأمين نيازهاي مادي و هنر مسؤوليت تامين نيازهاي رواني و عاطفي را بر عهده گرفته است.
** بنده پذيرش و اجماع هنرمندان را عاملي مؤثر در بازشناسايي اثر هنري مي دانم، اما آن را عاملي مطلق تلقي نمي كنم؛ زيرا علاوه بر اين، مسائل مهم ديگري نيز نظير فرم، بيان، قواعد هنري و... وجود دارند كه اثر بايد با آنها محك بخورد و تنها بعد از موفقيتش در اين محك هاست كه مي تواند به عنوان اثري هنري تلقي شود.